آمده ام فقط رویایم را روی برگ های رنگ پریده ات بنویسم و بروم .آمده ام بنویسم تا وقتی باد آمد و تو را از شاخه چید و با رقص اجباری میان زمین و هوا رها کرد تا هرکجا که دلت آرامتر بود سقوط کنی " همانجا رویایم با تو دفن شود "شاید از باران های بعدی به خودش بیاید و جوانه زند..هرچند احساس میکنم معجزه ایی در کار نیست و مثل سالهای قبل زیر گل و لای همان درخت دفن می شود و یا نهایتا کمی رمانتیک تر گوشه ایی از حیاط خودمان که هیچوقت جارو نمی خورد ماندگار شود و رویای کوچکم هر روز صبح جلوی چشمم برایم دست تکان میدهد و زخم دلم را بازتر...نمیدانم ولی شاید امسال پاییز را با زبانی لال فریاد بزنم .آنقدر لال که
خواب کنجشگ های روی درخت خرمالو مان را بهم نزند..من در غریبانه ترین حالت از زمان زندگی ام آمدنت را جشن میگیرم.آمدنی که بوی رفتن و شکست های عاشقانه و خداحافظی های بدون بازگشت زیادی توی چمدان پارسالش باد کرده...تلخ و غم انگیزی.. ولی به رسم وفاداری قلبم به تو "زیبایی ات را میپرستم..پ ن : باید کمی سبک سنگین کنم ببینم ادامه ی این ته مانده ی جوانی به زندگی کردنش می ارزد یا نه... بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 55 تاريخ : جمعه 7 مهر 1402 ساعت: 3:54